اینجا ایران است، هیچ کس دوست تو نیست. به هیچ کس اعتماد نکن

وبلاگ مطرود، نوشته شده در ساعت ۱۱:۵۹ دقیقه شب. این جمله رو می خونم: اینجا ایران است، هیچ کس دوست تو نیست. به هیچ کس اعتماد نکن

.

نمی دانم مطرود چه چیز کنج ذهنش بوده و به چه چیزی طعنه زده. قضاوتش نمی کنم که به چرت و پرت گویی نیـفتم. اما این پستش من را یاد همه پست های مشابهی انداخته که خوانده ام یا گذاشته ام. این جمله را با لحنی جدی از خیلی ها شنیده ام و یاد آن روز می افتم که خودم  با بغضی منفجر شده در وبلاگم  فریاد می کشیدم که  تو مرا چنان آزرده ای که از بخشیدنت ناتوانم‌.  فکر می کنم که چرا نقشه ایران برای من شده تندیس درهم پیچیدگی، بی مرزی و قضاوت. قضاوت هایی که نگاه به نگاه می چرخد. سوال می چرخد در مغزم که قضاوت، زهر دوستی های ماست؟

.

همدیگر را قضاوت نکنید. این گزاره درست است یا غلط؟ چرا نباید قضاوت کرد؟ چون همانطور که قضاوت می کنی قضاوت می شوی؟ خـُب، بشوم! مگر می شود خـِر کسی را گرفت و گفت من را قضاوت نکن؟ من که داروغه مغز دیگران نیستم که تعیین کنم چه بکنند و چه نکنند! من دلم می خواهد به این فکر کنم که او درست فکر می کند یا نه! این کارش درست است یا نه؟ یعنی چه که قضاوت نکنید؟ از کِــی قضاوت کردن چیز بدی شده؟ همین که یکی می گوید دیگران را قضاوت نکن خودش قضاوت کردن دیگران است. من که به کسی نخواهم گفت که مرا قضاوت نکن. دیگران خواه ناخواه  قضاوت می کنند. قضاوت می کنند تا بفهمند. قضاوت می کنند تا برای خودشان معیار بسازند. قضاوت می کنند تا خودشان را محک بزنند. قضاوت می کنیم چون قضاوت کارکرد مغزمان است. یکی از روش های درکمان است. پس فقط می گویم که مرا درست قضاوت کن  و وقتی می گویم قضاوتت نادرست است یا در برگیرنده همه واقعیات نیست نگو نه! … نه؟ تو از کدام طاق افتاده ای که می خواهی مرا متوجه کنی که  من آن چیزی هستم که تو می گویی؟

.

اینجا ایران است. همه دوست تو هستند. از دوست به تو نزدیک ترند. آنقدر که گاه صدای وجدان تو می شوند. آنقدر دوستت می شوند که گاه در نقش تو فرو می روند و به جایت حرف می زنند و تصمیم می گیرند. هم خوبند و هم گزنده. گاه هم روحت را در عین رفاقت چنان می چِــلانند که می خواهی فریاد بزنی که ای وای، ولم کنید. قضاوت اشتباه نیست. قضاوت بد نیست. به جای همدیگر تصمیم گرفتن اشتباه است. اینکه من تصمیم بگیرم چه چیز برای تو خوب است.  قضاوت حق تو است اما تصمیم من از آنِ من است. بر اساس قضاوتت برای من تصمیم گرفتن اشتباه است. اینجا ایران است، سرزمین زیاده روی، حتی در دوستی. اینجا ایران است سرزمین اعتیاد به یکدیگر. سرزمین دوست داشتن هم. سرزمینی که دوستی، انقلاب کرده است. دوستی هایی که می گویند اولین انقلاب الکترونیکی جهان را رقم زده است. من این را نمی گوییم! می گویند! دوستی هایی که مشابهش را هیچ جای دنیا پیدا نمی کنید. دوستی های ما با همه عشوه ها و قهقهه ها و همه زیاده روی هایش. داستان، داستان دوستی های ماست که جایش، چگونگی اش و چرایی اش ما را به جایی رسانده که اکنون ایستاده ایم

.

قیافه احمدی نژاد می آید جلوی چشمم. تکلیف ما با هم روشن است. او را ول می کنم و می روم می نشینم چشم در چشم صمیمی ترین دوست ها. به صمیمی ترین هایشان می گویم که تو حق مرا نخور!! جواب می دهد که تو خودت را تابحال دیده ای؟!!  می شود جنبش سبزی برای خودش! جنبش پیگیری حق ها و امتیازها. جنبش حباب ها. حباب هایی که به دور هوا دایره ای می کشند و می گویند من اینجای دنیا هستم. من اندازه ام این است. جنبش سبز برای من شده فهمیدن و زندگی کردن حقوقم در میان مردم و صمیمی ترین دوستانی که زندگی ام را با آن ها تقسیم کرده ام. زندگی من همان حقوق من است. مجموعه ای از حقوقی که روحم از وجودشان بی خبر است یا آن ها که به پایشان ایستاده ام. من قضاوت می کنم. همه را. قضاوتی مبتنی بر حقوقشان. به آن که مرا آزرده می گویم که از او آزرده خاطرم.  اگر پرسید چرا؟ نام حقم را به او می گویم

.

اینجا ایران است. سرزمین حق های گمشده. سرزمین دوستی های بی انتها. سرزمین نزدیکی و درهم پیچیدگی. سرزمین تضاد ها. سرزمین دوستی هایی به عمق آرام ترین اقیانوس ها و زخم هایی به عمق ریشه های تنومندترین درخت های جهان. سرزمین ناخودآگاه ها. سرزمین انتخاب های اجباری، انتخاب های گم شده. سرزمین عزیزترین ها. ناآگاهی را که مایه پیچیدگی و دلخوری و آزردگی می شود نکوهش می کنم و می گویم آن روز که ما به حقوقمان واقف شویم دیگر دل عزیزترین هایمان را نخواهیم آزرد. ما هنوز به حقوقمان واقف نیستیم. با نیت دوستی و ناآگاهانه، حباب هم را می ترکانیم. همه دوست داشتن مان گاه به نفرتی تبدیل می شود که خواسته هیچ یک از ما نبوده. حق رای، تنها یکی از حقوقی است که ما داریم. آن را با هم و به موقعش  پس می گیریم. اما حقوق دیگرمان را چه می کنیم؟ اگر بپرسم که حقوق تو به عنوان یک انسان چیست، نام چندتایشان را می توانی برای من بنویسی؟  می روم لغت نامه دهخدا را نگاهی می اندازم! معادل فارسی تری برای حق نداریم؟

.

اینجا ایران است. دوستان تو خوبند. به دوستانت اعتماد کن

.

2 Responses to اینجا ایران است، هیچ کس دوست تو نیست. به هیچ کس اعتماد نکن

  1. nazareman says:

    من به موسوی اعتماد دارم

  2. freeneda says:

    اینجا ایران است، همه فریاد آزادی اندیشه را می زنند اما انتظار شنیدن یا پذیرش اندیشه یکدیگر را ندارند …

بیان دیدگاه